۰۰:۰۸ ۱۴۰۰/۵/۱۳
این روزها، روزهایی است که همگان خودشان را به‌صورت یک عدد می‌بینند که در پای کارنامه‌شان درج شده است

این روزها، روزهایی است که همگان خودشان را به‌صورت یک عدد می‌بینند که در پای کارنامه‌شان درج شده است

کنکور باز هم آمد و رفت؛ و باز هم همچون همیشه‌، عده‌ی معدودی به آن‌چه می‌خواستند رسیدند و عده‌ی کثیری از آن‌چه می‌خواستند بازماندند؛ و من نمی‌دانم تو که خواننده‌ی این سطور هستی از کدام گروهی. اما یک چیز را می‌دانم و از آن بیم دارم. از آن بیم دارم که در میان این هیاهوها، شخصیت انسانی تو تبدیل به یک عدد شده باشد، حالا یک رقمی یا دو رقمی یا سه یا چهار یا... رقمی‌اش فرق نمی‌کند. این روزها، روزهایی است که همگان خودشان را به‌صورت یک عدد می‌بینند که در پای کارنامه‌شان درج شده؛ و این، مستقل از آن‌که آن عدد چند باشد، کوچک باشد یا بزرگ، یک رقمی باشد یا n رقمی، چیزی نیست جز به حقارت کشیدن ظرفیت‌های وجودی انسان. زندانی‌ها از وقتی وارد زندان می‌شوند، دیگر نام و فامیل و هویت بیرونی ندارند؛ تبدیل می‌شوند به یک شماره، که در همان بدو ورود به زندان، پلاکِ آن را می‌اندازند گردن‌شان و یک عکس روبرو و یک عکس نیم‌رخ از آن‌ها می‌گیرند. و آن زندانی از آن پس خودش را با آن شماره معرفی می‌کند؛ از آن پس یک عدد است نه یک آدم. و چه‌قدر سخت است که ما هر سال شاهد یک زندان 1/5 میلیون نفری باشیم، که همه‌ی آدم‌هایش به یک شماره تبدیل می‌شوند، و از این نظر فرقی بین آن‌ها نیست؛ حتی شماره‌های 1، 2 و 3اش عکس تمام رخ‌شان را می‌بینند که این‌جا و آن‌جا چاپ می‌شود. اگر عکس نیم‌رخ‌شان هم چاپ می‌شد در کنار همان تمام‌رخ، شاید اندکی به خود می‌آمدند و از قید غرور خطرناکی که می‌تواند تا سال‌ها زندانی‌شان کند خلاصی می‌یافتند. و آن‌ یکی‌ها هم که رقم‌شان بیشتر از آنی است که می‌خواستند، به کنجی می‌خزند و خود را در زندان غم اسیر می‌کنند. زندانی، زندانی است. چه فرقی می‌کند که زندانی غرور باشد یا زندانی غم. و این‌که انسان با تمام ظرائف روحی‌اش، با تمام حساسیت‌هایش، با تمام انسانیت‌هایش، با تمام دغدغه‌هایش، با تمام خوبی‌هایش و بدی‌هایش را تبدیل کنیم به یک عدد و این بشود معیار ارزش‌گذاری، چیزی نیست جز به حقارت کشیدن وجود بشر، و مایه‌ی تاسف است. حقّاً که بد امانتداری هستیم.اما این با توست که در میان این قیل و قال از کدام گروه باشی. می‌توانی به این حقارت تن در دهی و همراه با جریان سیلابی که شخصیت انسانی‌ات را به قهقرا می‌برد، همراه شوی. می‌توانی در غرور رتبه‌ی خوبت گم شوی یا در غم رتبه‌ای که مناسب خودت نمی‌دانی اسیر. امّا ...... می‌توانی جور دیگری هم باشی. می‌توانی زنجیرها را پاره کنی، خودت را از زندان تنگ آن چند رقم لعنتی رها کنی، به‌سوی حقیقت فرار کنی، ریه‌هایت را پر از اکسیژنِ انسانیت کنی، بر فراز قلّه‌ی توانایی‌های بشر بایستی، دستانت را از هم باز کنی و بلند فریاد کنی:«من یک انسانم، با تمام ابعاد متنوعی که یک انسان دارد، و با تمام خصوصیاتی که بسیاری از آن‌ها منحصر به‌فردند. زنجیرها را پاره کرده‌ام، و مسیر عروج را می‌بینم که چه‌قدر راه‌های مختلف دارد. من باز به پیش خواهم رفت.